غزل شمارهٔ ۲۶۲۱ – از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی
از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی کای دل تو نمیگفتی کز خویش شدم خالی این رنج چو در وا شد دعوی تو رسوا شد زشتی تو پیدا شد بگذار تو نکالی در صورت رنج خود نظاره...
غزل شمارهٔ ۲۶۲۲ – ای خواجه، تو چه مرغی؟ نامت چه؟ چرا شایی؟
ای خواجه، تو چه مرغی؟ نامت چه؟ چرا شایی؟ نی پرّی و نی چرّی ای مرغک حلوایی مانند شترمرغی گویند «بپر» گویی «من اشترم و اشتر کی پرّد ای طایی؟» چون نوبت بار آید...
غزل شمارهٔ ۲۶۲۳ – ما گوش شماییم شما تن زده تا کی
ما گوش شماییم شما تن زده تا کی ما مست و خراباتی و بیخود شده تا کی ما سوخته حالان و شما سیر و ملولان آخر بنگویید که این قاعده تا کی دل زیر و زبر گشت مها چند زنی...
غزل شمارهٔ ۲۶۲۴ – برخیز که جان است و جهان است و جوانی
برخیز که جان است و جهان است و جوانی خورشید برآمد بنگر نورفشانی آن حسن که در خواب همیجست زلیخا ای یوسف ایام به صد ره به از آنی برخیز که آویخت ترازوی قیامت...
غزل شمارهٔ ۲۶۲۵ – گر علم خرابات تو را همنفسستی
گر علم خرابات تو را همنفسستی این علم و هنر پیش تو باد و هوسستی ور طایر غیبی به تو بر سایه فکندی سیمرغ جهان در نظر تو مگسستی گر کوکبه شاه حقیقت بنمودی این کوس...
غزل شمارهٔ ۲۶۲۶ – ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی
ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی چون جولهه حرص در این خانه ویران از آب دهان دام مگس گیر تنیدی از لذت و از مستی این دانه دنیا...