غزل شمارهٔ ۲۴۷۴ – ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی
ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمهام من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی تشنهتر از اجل منم دوزخ...
غزل شمارهٔ ۲۴۷۵ – باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای
باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای دست جفا گشادهای پای وفا کشیدهای دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفتهام ز آنک تو مکر دشمنان در حق من شنیدهای ای دم آتشین من خیز...
غزل شمارهٔ ۲۴۷۶ – هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی
هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی شرح نمیکنم که بس عاقل را اشارتی فهم کنی تو خود که تو زیرک و پاک خاطری باده بیار و دل ببر زود بکن تجارتی نای بنه دهان...
غزل شمارهٔ ۲۴۷۷ – سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی
سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی خاربنان خشک را از گل او طراوتی جان و دل فسرده را از نظرش گشایشی سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی از گذری که او کند گردد سرد...
غزل شمارهٔ ۲۴۷۸ – باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری
باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری همچو دعای صالحان دی سوی اوج میشدی باز چو نور اختران سوی حضیض میپری کشت مرا به جان تو...
غزل شمارهٔ ۲۴۷۹ – پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری
پیش از آنک از عدم کرد وجودها سری بی ز وجود وز عدم باز شدم یکی دری بیمه و سال سالها روح زدهست بالها نقطه روح لم یزل پاک روی قلندری آتش عشق لامکان سوخته پاک...