غزل شمارهٔ ۲۸۴۸ – سحر است خیز ساقی بکن آنچ خوی داری
سحر است خیز ساقی بکن آنچ خوی داری سر خنب برگشای و برسان شراب ناری چه شود اگر ز عیسی دو سه مرده زنده گردد خوش و شیرگیر گردد ز کفت دو سه خماری قدح چو آفتابت چو...
غزل شمارهٔ ۲۸۴۹ – ز بهار جان خبر ده هله ای دم بهاری
ز بهار جان خبر ده هله ای دم بهاری ز شکوفههات دانم که تو هم ز وی خماری بشکف که من شکفتم تو بگو که من بگفتم صفت صفا و یاری ز جمال شهریاری اثری که هست باقی ز...
غزل شمارهٔ ۲۸۵۰ – ز غم تو زار زارم هله تا تو شاد باشی
ز غم تو زار زارم هله تا تو شاد باشی صنما در انتظارم هله تا تو شاد باشی تو مرا چو خسته بینی نظر خجسته بینی دل و جان به غم سپارم هله تا تو شاد باشی ز غم دلم چه...
غزل شمارهٔ ۲۸۵۱ – شب و روز آن نکوتر که به پیش یار باشی
شب و روز آن نکوتر که به پیش یار باشی به میان سرو و سوسن گل خوش عذار باشی به طرب هزار چندان که بوند عیش مندان به میان باغ خندان مثل انار باشی نشوی چو خارهایی که...
غزل شمارهٔ ۲۸۵۲ – چو یقین شدهست دل را که تو جان جان جانی
چو یقین شدهست دل را که تو جان جان جانی بگشا در عنایت که ستون صد جهانی چو فراق گشت سرکش بزنی تو گردنش خوش به قصاص عاشقانت که تو صارم زمانی چو وصال گشت لاغر تو...
غزل شمارهٔ ۲۸۵۹ – برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای
برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای توبه و توبه کنان را همه گردن زدهای کی شود با تو معول که چنین صاعقهای کی کند با تو حریفی که همه عربدهای نی زمین و نه فلک...