غزل شمارهٔ ۱۲۳۷ – شنو پندی ز من ای یار خوش کیش
شنو پندی ز من ای یار خوش کیش به خون دل برآید کار درویش یقین میدان مجیب و مستجابست دعای سوخته درویش دل ریش چو آن سلطان بیچون را بدیدی غنی گشتی رهیدی از کم و...
غزل شمارهٔ ۱۲۳۸ – امروز خوش است دل که تو دوش
امروز خوش است دل که تو دوش خون دل ما بخوردهای نوش ای دوش نموده روی چون ماه و امروز هزار شکل و روپوش دل سجده کنان به پیش آن چشم جان حلقه شده به پیش آن گوش هر...
غزل شمارهٔ ۱۲۳۹ – ای خواجه تو عاقلانه میباش
ای خواجه تو عاقلانه میباش چون بیخبری ز شور اوباش آن چهره که رشک فخر فقرست با ناخن زشت خویش مخراش آن بت به خیال درنگنجد بتها به خیال خانه متراش جمله بت و بت...
غزل شمارهٔ ۱۲۴۰ – آن مطرب ما خوشست و چنگش
آن مطرب ما خوشست و چنگش دیوانه شود دل از ترنگش چون چنگ زند یکی تو بنگر کز لطف چگونه گشت رنگش گر تنگ آیی ز زندگانی برجه به کنار گیر...
غزل شمارهٔ ۱۲۲۳ – قرین مه دو مریخند و آن دو چشمت ای دلکش
قرین مه دو مریخند و آن دو چشمت ای دلکش بدان هاروت و ماروتت لجوجان را به بابل کش سلیمانا بدان خاتم که ختم جمله خوبانی همه دیوان و پریان را به قهر اندر سلاسل کش...
غزل شمارهٔ ۱۲۲۴ – پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش
پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش گر ایمان آورد جانی...