غزل شمارهٔ ۲۸۴۰ – منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی بشکن سبوی خوبان...
غزل شمارهٔ ۲۸۴۱ – به خدا کسی نجنبد چو تو تن زنی نجنبی
به خدا کسی نجنبد چو تو تن زنی نجنبی که پیالههاست مردم تو شراب بخش خنبی هله خواجه خاک او شو چو سوار شد به میدان سر اسب را مگردان که تو سر نهای تو سنبی که در...
غزل شمارهٔ ۲۸۴۲ – بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی
بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی به مراد دل رسیدم به جهان بیمرادی تو بپرس چون درآمد که برون نرفت هرگز که درآمد و برون شد صفتی بود جمادی غلطم مگو که چون شد ز...
غزل شمارهٔ ۲۸۴۳ – هله ای پری شب رو که ز خلق ناپدیدی
هله ای پری شب رو که ز خلق ناپدیدی به خدا به هیچ خانه تو چنین چراغ دیدی نه ز بادها بمیرد نه ز نم کمی پذیرد نه ز روزگار گیرد کهنی و یا قدیدی هله آسمان عالی ز تو...
غزل شمارهٔ ۲۸۴۴ – تو کیی در این ضمیرم که فزونتر از جهانی
تو کیی در این ضمیرم که فزونتر از جهانی تو که نکته جهانی ز چه نکته میجهانی تو کدام و من کدامم تو چه نام و من چه نامم تو چه دانه من چه دامم که نه اینی و نه آنی...
غزل شمارهٔ ۲۸۴۵ – بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی
بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی صنما چرا نیفتم ز چنان میی که دادی صنما چنان فتادم که به حشر هم نخیزم چو چنان قدح گرفتی سر مشک را گشادی شدهام خراب لیکن...