غزل شمارهٔ ۲۸۱۸ – صنما چونک فریبی همه عیار فریبی
صنما چونک فریبی همه عیار فریبی صنما چون همه جانی دل هشیار فریبی سحری چون قمر آیی به خرابات درآیی بت و بتخانه بسوزی دل و دلدار فریبی دل آشفته نگیری خرد خفته...
غزل شمارهٔ ۲۸۱۹ – اگر او ماه منستی شب من روز شدستی
اگر او ماه منستی شب من روز شدستی اگر او همرهمستی همه را راه زدستی وگر او چهره مستی به سر دست بخستی ز کجا عقل بجستی ز کجا نیک و بدستی وگر او در صمدیت بنمودی...
غزل شمارهٔ ۲۸۲۰ – چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی
چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی چو ز شهر تو برفتم به وداعیم ندیدی تو اگر لطف گزینی و اگر بر سر کینی همه آسایش جانی همه آرایش عیدی سبب غیرت توست آنک نهانی...
غزل شمارهٔ ۲۸۲۱ – تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری
تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری همه اجزات خموشند ز تو اسرار نیوشند همه روزی بخروشند که بیا تا تو چه داری توی دریای مخلد...
غزل شمارهٔ ۲۸۲۶ – همه چون ذره روزن ز غمت گشته هوایی
همه چون ذره روزن ز غمت گشته هوایی همه دردی کش و شادان که تو در خانه مایی همه ذرات پریشان همه کالیوه و شادان همه دستک زن و گویان که تو خورشیدلقایی همه در بخت...
غزل شمارهٔ ۲۸۲۷ – بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی
بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش ز زمین نیست نباتش که سمایی است سمایی ببرد بو خبر...