غزل شمارهٔ ۴۹۲ – ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست
ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست به بام چند برآیی و خانه را چه شدست فسرده چند نشینی میان هستی خویش تنور آتش عشق و زبانه را چه شدست بگرد آتش عشقش ز دور میگردی...
غزل شمارهٔ ۴۹۳ – تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست
تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست چو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیست هر آن کسی که چو ادریس مرد و بازآمد مدرس ملکوتست و بر غیوب حفیست بیا بگو به کدامین ره از...
غزل شمارهٔ ۴۹۴ – به شاه نهانی رسیدی که نوشت
به شاه نهانی رسیدی که نوشت می آسمانی چشیدی که نوشت نگار ختن را حیات چمن را میان گلستان کشیدی که نوشت ایا جان دلبر ایا جمله شکّر چه ماهی چه شاهی چه عیدی که نوشت...
غزل شمارهٔ ۴۹۵ – اگر مر تو را صلح آهنگ نیست
اگر مر تو را صلح آهنگ نیست مرا با تو ای جان سر جنگ نیست تو در جنگ آیی روم من به صلح خدای جهان را جهان تنگ نیست جهانیست جنگ و جهانیست صلح جهان معانی به فرسنگ...
غزل شمارهٔ ۴۹۶ – طرب ای بحر اصل آب حیات
طرب ای بحر اصل آب حیات ای تو ذات و دگر مهان چو صفات اه چه گفتم کجاست تا به کجا کو یکی وصف لایق چو تو ذات هر که در عشق روت غوطی خورد ریش خندی زند به هست و فوات...
غزل شمارهٔ ۴۹۷ – صوفیان آمدند از چپ و راست
صوفیان آمدند از چپ و راست در به در کو به کو که باده کجاست در صوفی دلست و کویش جان باده صوفیان ز خم خداست سر خم را گشاد ساقی و گفت الصلا هر کسی که عاشق ماست...