غزل شمارهٔ ۴۸۴ – هر آنچ دور کند مر تو را ز دوست بدست
هر آنچ دور کند مر تو را ز دوست بدست به هر چه روی نهی بیوی ار نکوست بدست چو مغز خام بود در درون پوست نکوست چو پخته گشت از این پس بدانک پوست بدست درون بیضه چو...
غزل شمارهٔ ۴۸۵ – سه روز شد که نگارین من دگرگونست
سه روز شد که نگارین من دگرگونست شکر ترش نبود آن شکر ترش چونست به چشمهای که در او آب زندگانی بود سبو ببردم و دیدم که چشمه پرخونست به روضهای که در او صد...
غزل شمارهٔ ۴۸۶ – به حق چشم خمار لطیف تابانت
به حق چشم خمار لطیف تابانت به حلقه حلقهٔ آن طرهٔ پریشانت بدان حلاوت بیمر و تنگهای شکر که تعبیهست در آن لعل شکرافشانت به کهربایی کاندر دو لعل تو درج است که...
غزل شمارهٔ ۴۸۷ – چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات
چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات به هر که قدر تو دانست میدهند برات هلالوار ز راه دراز میآیند برای کارگزاری ز قاضیالحاجات به مفلسان که ز بازارشان نصیبی...
غزل شمارهٔ ۴۸۸ – در این سلام مرا با تو دار و گیر جداست
در این سلام مرا با تو دار و گیر جداست دمی عظیم نهانست و در حجاب خداست ز چنگ سخت عجیبست آن ترنگ ترنگ چههاست نعره برآورده کان چههاست چههاست شراب لعل بیاورد...
غزل شمارهٔ ۴۸۹ – اگر تو مست وصالی، رخ تو ترش چراست؟
اگر تو مست وصالی، رخ تو ترش چراست؟ برون شیشه ز حال درون شیشه گواست پدید باشد مستی میان صد هشیار ز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راست علیالخصوص شرابی که...