غزل شمارهٔ ۴۵۳ – بد دوش بیتو تیره شب و روشنی نداشت
بد دوش بیتو تیره شب و روشنی نداشت شمع و سماع و مجلس ما چاشنی نداشت شب در شکنجه بودم و جرمی نرفته بود در حبس بود این دل و دل دادنی نداشت ای آنک ایمنست جهان در...
غزل شمارهٔ ۴۵۴ – جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت
جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت وان سو که تیر رفت حقیقت کمان نرفت جان چست شد که تا بپرد وین تن گران هم در زمین فروشد و بر آسمان نرفت جان میزبان تن شد در خانه...
غزل شمارهٔ ۴۵۵ – آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست نابوده به که بودن او غیر عار نیست در عشق باش مست که عشقست هر چه هست بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست گویند عشق چیست بگو ترک...
غزل شمارهٔ ۴۵۶ – ما را کنار گیر تو را خود کنار نیست
ما را کنار گیر تو را خود کنار نیست عاشق نواختن به خدا هیچ عار نیست بی حد و بیکناری نایی تو در کنار ای بحر بیامان که تو را زینهار نیست زان شب که ماه خویش...
غزل شمارهٔ ۴۵۷ – ای چنگ پردههای سپاهانم آرزوست
ای چنگ پردههای سپاهانم آرزوست وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست در پرده حجاز بگو خوش ترانهای من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست از پرده عراق به عشاق تحفه بر چون راست و...
غزل شمارهٔ ۴۵۸ – امروز چرخ را ز مه ما تحیریست
امروز چرخ را ز مه ما تحیریست خورشید را ز غیرت رویش تغیریست صبح وجود را به جز این آفتاب نیست بر ذره ذرهٔ وحدت حسنش مقرریست اما بدان سبب که به هر شام و هر...