غزل شمارهٔ ۴۴۴ – ساقی بیار باده که ایام بس خوشست
ساقی بیار باده که ایام بس خوشست امروز روز باده و خرگاه و آتش است ساقی ظریف و باده لطیف و زمان شریف مجلس چو چرخ روشن و دلدار، مَهوشاست بشنو نوای نای کز آن نفخه...
غزل شمارهٔ ۴۴۵ – این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست
این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست گر نزد یار باشد وگر نزد یار نیست صورت چه پای دارد کو را ثبات نیست معنی چه دست گیرد چون آشکار نیست عالم شکارگاه و خلایق همه...
غزل شمارهٔ ۴۴۶ – گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست از عشق برنگردد آن کس که دلشدهست مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند مه را چه جرم خاصیت سگ چنین بدهست کوهست نیست که که به بادی...
غزل شمارهٔ ۴۴۷ – ای گل تو را اگر چه که رخسار نازکست
ای گل تو را اگر چه که رخسار نازکست رخ بر رخش مدار که آن یار نازکست در دل مدار نیز که رخ بر رخش نهی کو سر دل بداند و دلدار نازکست چون آرزو ز حد شد دزدیده سجده...
غزل شمارهٔ ۴۴۸ – امروز روز نوبت دیدار دلبرست
امروز روز نوبت دیدار دلبرست امروز روز طالع خورشید اکبرست دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن...
غزل شمارهٔ ۴۴۹ – جانا جمال روح بسی خوب و بافرست
جانا جمال روح بسی خوب و بافرست لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست ای آنک سالها صفت روح میکنی بنمای یک صفت که به ذاتش برابرست در دیده میفزاید نور از خیال او...