غزل شمارهٔ ۴۵۰ – از بامداد روی تو دیدن حیات ماست
از بامداد روی تو دیدن حیات ماست امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست امروز در جمال تو خود لطف دیگرست امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست امروز آن کسی که مرا دی بداد...
غزل شمارهٔ ۴۳۱ – عشوه دشمن بخوردی عاقبت
عشوه دشمن بخوردی عاقبت سوی هجران عزم کردی عاقبت بازگردی زان خسان زن صفت سوی این مردان چو مردی عاقبت سیر گردی زان همه جفتان تو زود چونک فرد فرد فردی عاقبت چون...
غزل شمارهٔ ۴۳۲ – این چنین پابند جان میدان کیست
این چنین پابند جان میدان کیست ما شدیم از دست این دستان کیست میدود چون گوی زرین آفتاب ای عجب اندر خم چوگان کیست آفتابا راه زن راهت نزد چون زند داند که این ره...
غزل شمارهٔ ۴۳۳ – اندر این جمع شررها ز کجاست
اندر این جمع شررها ز کجاست دود سودای هنرها ز کجاست من سر رشته خود گم کردم کاین مخالف شده سرها ز کجاست گر نه دلهای شما مختلفند در من از جنگ اثرها ز کجاست گر چو...
غزل شمارهٔ ۴۳۴ – هم به بر این بت زیبا خوشکست
هم به بر این بت زیبا خوشکست من نشستم که همین جا خوشکست مطرب و یار من و شمع و شراب این چنین عیش مهیا خوشکست من و تو هیچ از این جا نرویم پهلوی شکر و حلوا خوشکست...
غزل شمارهٔ ۴۳۵ – هر که بالاست مر او را چه غم است
هر که بالاست مر او را چه غم است هر که آن جاست مر او را چه غم ست که از این سو همه جانست و حیات که از این سو همه لطف و کرم است خود از این سو که نه سویست و نه...