غزل شمارهٔ ۴۲۲ – ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست
ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست نقدهایی که نه نقد غم توست آن خاکست غیر پیمودن باد هوس تو بادست کار او دارد کموخته کار...
غزل شمارهٔ ۴۲۳ – مگر این دم سر آن زلف پریشان شده است
مگر این دم سر آن زلف پریشان شده است که چنین مشک تتاری عبرافشان شده است مگر از چهره او باد صبا پرده ربود که هزاران قمر غیب درخشان شده است هست جانی که ز بوی خوش...
غزل شمارهٔ ۴۲۴ – دلبری و بیدلی اسرار ماست
دلبری و بیدلی اسرار ماست کار کار ماست چون او یار ماست نوبت کهنه فروشان درگذشت نوفروشانیم و این بازار ماست نوبهاری کو جهان را نو کند جان گلزارست اما زار ماست...
غزل شمارهٔ ۴۲۵ – عاشقان را جست و جو از خویش نیست
عاشقان را جست و جو از خویش نیست در جهان جوینده جز او بیش نیست این جهان و آن جهان یک گوهر است در حقیقت کفر و دین و کیش نیست ای دمت عیسی دم از دوری مزن من غلام...
غزل شمارهٔ ۴۲۶ – غیر عشقت راه بین جستیم نیست
غیر عشقت راه بین جستیم نیست جز نشانت همنشین جستیم نیست آن چنان جستن که میخواهی بگو کان چنان را این چنین جستیم نیست بعد از این بر آسمان جوییم یار زانک یاری در...
غزل شمارهٔ ۴۲۷ – در دل و جان خانه کردی عاقبت
در دل و جان خانه کردی عاقبت هر دو را دیوانه کردی عاقبت آمدی کآتش در این عالم زنی وانگشتی تا نکردی عاقبت ای ز عشقت عالمی ویران شده قصد این ویرانه کردی عاقبت من...