غزل شمارهٔ ۴۲۸ – این چنین پابند جان میدان کیست
این چنین پابند جان میدان کیست ما شدیم از دست این دستان کیست عشق گردان کرد ساغرهای خاص عشق میداند که او گردان کیست جان حیاتی داد کوه و دشت را ای خدایا ای خدایا...
غزل شمارهٔ ۴۲۹ – عاشقی و بیوفایی کار ماست
عاشقی و بیوفایی کار ماست کار کار ماست چون او یار ماست قصد جان جمله خویشان کنیم هر چه خویش ما کنون اغیار ماست عقل اگر سلطان این اقلیم شد همچو دزد آویخته بر دار...
غزل شمارهٔ ۴۳۰ – گم شدن در گم شدن دین منست
گم شدن در گم شدن دین منست نیستی در هست آیین منست تا پیاده میروم در کوی دوست سبز خنگ چرخ در زین منست چون به یک دم صد جهان واپس کنم بنگرم گام نخستین منست من چرا...
غزل شمارهٔ ۴۱۱ – عجب ای ساقی جان مطرب ما را چه شدست
عجب ای ساقی جان مطرب ما را چه شدست هله چون مینزند ره ره او را کِه زدست او ز هر نیک و بد خلق چرا میلنگد بد و نیک همه را نعره مطرب مددست دف دریدست طرب را به...
غزل شمارهٔ ۴۱۲ – آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم و آنک سوگندِ من و توبهام اشکست کجاست و آنک جانها...
غزل شمارهٔ ۴۱۳ – من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست هر کی استاد به کاری بنشست آخر کار کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست هر کی او نعره تسبیح جماد...