غزل شمارهٔ ۲۷۷۹ – بانگ میزن ای منادی بر سر هر دستهای
بانگ میزن ای منادی بر سر هر دستهای هیچ دیدیت ای مسلمانان غلامی جستهای یک غلامی ماه رویی مشک بویی فتنهای وقت نازِش تیزگامی وقت صلح آهستهای کودکی لعلین...
غزل شمارهٔ ۲۷۸۰ – در شرابم چیز دیگر ریختی درریختی
در شرابم چیز دیگر ریختی درریختی باده تنها نیست این آمیختی آمیختی بار دیگر توبهها را سوختی درسوختی بار دیگر فتنه را انگیختی انگیختی چون بدیدم در سرم سودای تو...
غزل شمارهٔ ۲۷۸۴ – در جهان گر بازجویی نیست بیسودا سری
در جهان گر بازجویی نیست بیسودا سری لیک این سودا غریب آمد به عالم نادری جمله سوداها بر این فن عاقبت حسرت خورند ز آنک صد پر دارد این و نیست آنها را پری پیش...
غزل شمارهٔ ۲۷۸۶ – آتشینا آب حیوان از کجا آوردهای
آتشینا آب حیوان از کجا آوردهای دانم این باری که الحق جان فزا آوردهای مشرق و مغرب بدرد همچو ابر از یک دگر چون چنین خورشید از نور خدا آوردهای خیره گان روی خود...
غزل شمارهٔ ۲۷۸۷ – ای مهی کاندر نکویی از صفت افزودهای
ای مهی کاندر نکویی از صفت افزودهای تا بسی درهای دولت بر فلک بگشودهای ای بسا کوه احد کز راه دل برکندهای ای بسا وصف احد کاندر نظر بنمودهای جانها زنبوروار از...
غزل شمارهٔ ۲۷۵۵ – چون عشق کند شکرفشانی
چون عشق کند شکرفشانی در جلوه شود مه نهانی بینی که شکر کران ندارد خوش میخوری و همیرسانی میغلط به هر طرف که غلطی بر سبزه سبز بوستانی گر ز آنک کله نهی وگر نی...