غزل شمارهٔ ۳۹۲ – گر ندید آن شادجان این گلستان را شاد چیست
گر ندید آن شادجان این گلستان را شاد چیست گر نه لطف او بود پس عیش را بنیاد چیست گر خرابات ازل از تاب رویش پر نگشت پس هزاران صومعه در محو جان آباد چیست جان ما با...
غزل شمارهٔ ۳۹۳ – جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست
جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست روی بستان را نبیند راه بستان گم کند هر که او گردان و نالان شیوه دولاب نیست ای...
غزل شمارهٔ ۳۹۴ – چشمهای خواهم که از وی جمله را افزایش است
چشمهای خواهم که از وی جمله را افزایش است دلبری خواهم که از وی مرده را آسایش است بنده بحر محیطم کز محیطی برتر است سنگ و گوهر هر دو را از فضل او بخشایش است باغ...
غزل شمارهٔ ۳۹۵ – عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست عقل...
غزل شمارهٔ ۳۹۶ – در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست
در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست جمله شاهانند آن جا بندگان را بار نیست گر تو نازی میکنی یعنی که من فرخندهام نزد این اقبال ما فرخندگی جز عار نیست گر به...
غزل شمارهٔ ۳۹۷ – آفتاب امروز بر شکل دگر تابان شدهست
آفتاب امروز بر شکل دگر تابان شدهست در شعاعش همچو ذره جان من رقصان شدهست مشتری در طالع است و ماه و زهره در حضور یار چوگان زلف مه رو میر این میدان شدهست هر...