غزل شمارهٔ ۳۸۳ – هین که گردن سستکردی، کو کبابت؟ کو شرابت؟
هین که گردن سستکردی، کو کبابت؟ کو شرابت؟ هین که بس تاریکرویی، ای گرفته آفتابت یاد داری که ز مستی با خرد استیزه بستی؟ چون کلیدش را شکستی، از کی باشد فتح...
غزل شمارهٔ ۳۸۴ – عاشقان را گرچه در باطن جهانی دیگرست
عاشقان را گرچه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست سینههای روشنان بس غیبها دانند لیک سینه عشاق او را غیب دانی دیگرست بس زبان حکمت اندر...
غزل شمارهٔ ۳۸۵ – خلقهای خوب تو پیشت دود بعد از وفات
خلقهای خوب تو پیشت دود بعد از وفات همچو خاتونان مه رو میخرامند این صفات آن یکی دست تو گیرد وان دگر پرسش کند وان دگر از لعل و شکر پیش بازآرد زکات چون طلاق تن...
غزل شمارهٔ ۳۸۶ – چون نداری تاب دانش چشم بگشا در صفات
چون نداری تاب دانش چشم بگشا در صفات چون نبینی بیجهت را نور ِاو بین در جهات حوریان بین نوریان بین زیر این ازرق تتق مسلمات مؤمنات قانتات تائبات هر یکی با نازباز...
غزل شمارهٔ ۳۸۷ – خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست گفت آری من قصابم گردران با گردنست دی تماشا رفته بودم...
غزل شمارهٔ ۳۸۸ – خدمت بیدوستی را قدر و قیمت هست نیست
خدمت بیدوستی را قدر و قیمت هست نیست خدمت اندر دست هست و دوستی در دست نیست دوستی در اندرون خود خدمتی پیوسته است هیچ خدمت جز محبت در جهان پیوست نیست ور تو مستی...