غزل شمارهٔ ۳۸۹ – چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست گرچه با من مینشینی چون چنینی سود نیست چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود در میان جو درآیی آب بینی سود نیست چونک در تن جان...
غزل شمارهٔ ۳۹۰ – ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست
ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست آسمانا...
غزل شمارهٔ ۳۶۹ – در شهر شما یکی نگاریست
در شهر شما یکی نگاریست کز وی دل و عقل بیقراریست هر نفسی را از او نصیبیست هر باغی را از او بهاریست در هر کویی از او فغانیست در هر راهی از او غباریست در هر گوشی...
غزل شمارهٔ ۳۷۰ – آمد رمضان و عِید با ماست
آمد رمضان و عِید با ماست قفل آمد و آن کلید با ماست بربست دهان و دیده بگشاد وان نور که دیده دید، با ماست آمد رمضان به خدمتِ دل وان کَش که دل آفرید با ماست در...
غزل شمارهٔ ۳۷۱ – گر جام سپهر، زهرپیماست
گر جام سپهر، زهرپیماست آن در لب عاشقان چو حلواست زین واقعه گر ز جای رفتی از جای برو که جای این جاست مگریز ز سوز عشق زیرا جز آتش عشق دود و سوداست دودت نپزد کند...
غزل شمارهٔ ۳۷۲ – من سر نخورم که سر گرانست
من سر نخورم که سر گرانست پاچه نخورم که استخوانست بریان نخورم که هم زیانست من نور خورم که قوت جانست من سر نخوهم که باکلاهند من زر نخوهم که بازخواهند من خر...