غزل شمارهٔ ۳۶۳ – چنان کاین دل از آن دلدار مستست
چنان کاین دل از آن دلدار مستست ز خوف صاف ما آن یار مستست خمارش نشکنم الا به خونم از این شادی دل غمخوار مستست شفق وارم به هر صبحی به خون در که در هر صبح آن خون...
غزل شمارهٔ ۳۶۴ – تا نقش خیال دوست با ماست
تا نقش خیال دوست با ماست ما را همه عمر خود تماشاست آن جا که وصال دوستانست والله که میان خانه صحراست وان جا که مراد دل برآید یک خار به از هزار خرماست چون بر سر...
غزل شمارهٔ ۳۶۵ – میدان که زمانه نقش سوداست
میدان که زمانه نقش سوداست بیرون ز زمانه صورت ماست زیرا قفسیست این زمانه بیرون همه کوه قاف و عنقاست جوییست جهان و ما برونیم بر جوی فتاده سایه ماست این جا سر...
غزل شمارهٔ ۳۶۶ – دود دل ما نشان سوداست
دود دل ما نشان سوداست وان دود که از دلست پیداست هر موج که میزند دل از خون آن دل نبود مگر که دریاست بیگانه شدند آشنایان دل نیز به دشمنی چه برخاست هر سوی که عشق...
غزل شمارهٔ ۳۶۷ – دل آمد و دی به گوش جان گفت
دل آمد و دی به گوش جان گفت ای نام تو این که مینتان گفت درنده آنک گفت پیدا سوزنده آنک در نهان گفت چه عذر و بهانه دارد ای جان آن کس که ز بینشان نشان گفت گل...
غزل شمارهٔ ۳۶۸ – گویم سخن شکرنباتت
گویم سخن شکرنباتت یا قصه چشمه حیاتت رخ بر رخ من نهی بگویم کز بهر چه شاه کرد ماتت در خرمنت آتشی درانداخت کز خرمن خود دهد زکاتت سرسبز کند چو تره زارت تا بازخرد ز...