غزل شمارهٔ ۲۷۵۹ – گویم سخن لب تو یا نی
گویم سخن لب تو یا نی ای لعل لب تو را بها نی ای گفته ما غلام آن دم کآنجا همگی توی و ما نی اینجا که منم به جز خطا نی وآنجا که توی بجز عطا نی اینجا گفتن ز روی جسم...
غزل شمارهٔ ۲۷۶۰ – با دل گفتم چرا چنینی
با دل گفتم چرا چنینی تا چند به عشق همنشینی دل گفت چرا تو هم نیایی تا لذت عشق را ببینی گر آب حیات را بدانی جز آتش عشق کی گزینی ای گشته چو باد از لطافت پرباد شده...
غزل شمارهٔ ۲۷۶۱ – در خون دلم رسید فتوی
در خون دلم رسید فتوی از جمله مفتیان معنی با خلق بگو که دور باشید از زرق من و فسوس دعوی با دل گفتم چنین خوش استت دل نعره زنان که آری آری برداشت ربابکی دل من...
غزل شمارهٔ ۲۷۶۲ – در عشق هر آنک شد فدایی
در عشق هر آنک شد فدایی نبود ز زمین بود سمایی زیرا که بلای عاشقی را جانی شرط است کبریایی زخم آیت بندگان خاص است سردفتر عاشق خدایی کاین عالم خاک خاک ارزد آن جا...
غزل شمارهٔ ۲۷۶۳ – عشق است دلاور و فدایی
عشق است دلاور و فدایی تنهارو و فرد و یک قبایی ای از شش و پنج مهره برده آورده تو نرد دلربایی یکتا شده خوش ز هر دو عالم بربوده ز یک دلان دوتایی آخر تو چه جوهر و...
غزل شمارهٔ ۲۷۶۴ – ماها چو به چرخ دل برآیی
ماها چو به چرخ دل برآیی چون جان به تن جهان درآیی ماها چه لطیف و خوش لقایی ای ماه بگو که از کجایی داریم ز عشق تو براتی وز قند لطیف تو نباتی از لعل لبت بده زکاتی...