غزل شمارهٔ ۳۲۶ – حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت
حالت ده و حیرت ده ای مبدع بیحالت لیلی کن و مجنون کن ای صانع بیآلت صد حاجت گوناگون در لیلی و در مجنون فریادکنان پیشت کای مُعطیِ بیحاجت انگشتریِ حاجت مُهریست...
غزل شمارهٔ ۳۲۷ – از دفتر عمر ما یکتا ورقی ماندهست
از دفتر عمر ما یکتا ورقی ماندهست کز غیرت لطف آن جان در قلقی ماندهست بنوشته بر آن دفتر حرفی ز شکر خوشتر از خجلت آن حرفش مه در عرقی ماندهست عمر ابدی تابان...
غزل شمارهٔ ۳۲۸ – بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت
بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت پرباد چرا نبود سرمست چنین دولت هر لحظه و هر ساعت بر کوری هشیاری صد رطل درآشامم بیساغر و بیآلت مرغان هوایی را بازان خدایی...
غزل شمارهٔ ۳۲۹ – بیایید بیایید که گلزار دمیدهست
بیایید بیایید که گلزار دمیدهست بیایید بیایید که دلدار رسیدهست بیارید به یک بار همه جان و جهان را به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیدهست بر آن زشت بخندید که او...
غزل شمارهٔ ۳۳۰ – بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت
بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت سرمست همیگشت به بازار مرا یافت پنهان شدم از نرگس مخمور مرا دید بگریختم از خانه خمار مرا یافت بگریختنم چیست کز او جان نبرد کس...
غزل شمارهٔ ۳۲۱ – آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست
آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست تا روز بر دیوار ما بیخویشتن سر میزدهست چرخ و زمین گریان شده وز نالهاش نالان شده دمهای او سوزان شده گویی که در...