غزل شمارهٔ ۳۱۳ – رباب مشرب عشقست و مونس اصحاب
رباب مشرب عشقست و مونس اصحاب که ابر را عربان نام کردهاند رباب چنانک ابر سقای گل و گلستانست رباب قوت ضمیرست و ساقی الباب در آتشی بدمی شعلهها برافروزد بجز غبار...
غزل شمارهٔ ۳۱۴ – تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب
تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم تو را که این هوس اندر جگر نخاست بخسب به جست و جوی وصالش چو آب...
غزل شمارهٔ ۳۱۵ – چشمها وا نمیشود از خواب
چشمها وا نمیشود از خواب چشم بگشا و جمع را دریاب بنگر آخر که بیقرار شدست چشم در چشم خانه چون سیماب گشت شب دیر و خلق افتادند چون ستاره میانه مهتاب هم سیاهی و...
غزل شمارهٔ ۳۱۶ – چونک درآییم به غوغای شب
چونک درآییم به غوغای شب گرد برآریم ز دریای شب خواب نخواهد بگریزد ز خواب آنک بدیدست تماشای شب بس دل پرنور و بسی جان پاک مشتغل و بنده و مولای شب شب تتق شاهد غیبی...
غزل شمارهٔ ۳۱۷ – یار آمد به صلح ای اصحاب
یار آمد به صلح ای اصحاب ما لکم قاعدین عند الباب نوبت هجر و انتظار گذشت فادخلوا الدار یا اولی الالباب آفتاب جمال سینه گشاد فاخلعوا فی شعاعه الاثواب ادب عشق جمله...
غزل شمارهٔ ۳۰۶ – رغبت به عاشقان کن ای جان صدر غایب
رغبت به عاشقان کن ای جان صدر غایب بنشین میان مستان اینک مه و کواکب آن روز پرعجایب وان محشر قیامت گشتهست پیش حسنت مستغرق عجایب چون طیبات خواندی بر طیبین فشاندی...