غزل شمارهٔ ۳۰۷ – کار همه محبان همچون زرست امشب
کار همه محبان همچون زرست امشب جان همه حسودان کور و کرست امشب دریای حسن ایزد چون موج میخرامد خاک ره از قدومش چون عنبرست امشب دایم خوشیم با وی اما به فضل یزدان...
غزل شمارهٔ ۳۰۸ – خوابم ببستهای بگشا ای قمر نقاب
خوابم ببستهای بگشا ای قمر نقاب تا سجدههای شکر کند پیشت آفتاب دامان تو گرفتم و دستم بتافتی هین دست درکشیدم روی از وفا متاب گفتی مکن شتاب که آن هست فعل دیو دیو...
غزل شمارهٔ ۳۰۹ – واجب کند چو عشق مرا کرد دل خراب
واجب کند چو عشق مرا کرد دل خراب کاندر خرابه دل من آید آفتاب از پای درفتادهام از شرم این کرم کان شه دعام گفت همو کرد مستجاب بس چهره کو نمود مرا بهر ساکنی گفتم...
غزل شمارهٔ ۳۱۰ – بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب
بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب بنگر به خانه تن و بنگر به جان من از جام عشق او شده این مست و آن خراب میر شرابخانه چو شد با دلم...
غزل شمارهٔ ۳۰۱ – هله صدر و بدر عالم منشین مخسب امشب
هله صدر و بدر عالم منشین مخسب امشب که براق بر در آمد فاذا فرغت فانصب چو طریق بسته بودست و طمع گسسته بودست تو برآ بر آسمانها بگشا طریق و مذهب نفسی فلک نیاید دو...
غزل شمارهٔ ۳۰۲ – در هوایت بیقرارم روز و شب
در هوایت بیقرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز و شب را کی گذارم روز و شب جان و دل از عاشقان میخواستند جان و دل را...