غزل شمارهٔ ۲۳۱ – سبکتری تو از آن دم که میرسد ز صبا
سبکتری تو از آن دم که میرسد ز صبا ز دم زدن نشود سیر و مانده کس جانا ز دم زدن کی شود مانده یا کی سیر شود تو آن دمی که خدا گفت یحیی الموتی دهان گور شود باز و...
غزل شمارهٔ ۲۳۲ – چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها
چو عشق را تو ندانی بپرس از شبها بپرس از رخ زرد و ز خشکی لبها چنان که آب حکایت کند ز اختر و ماه ز عقل و روح حکایت کنند قالبها هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد...
غزل شمارهٔ ۲۳۳ – کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را
کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را بروبد از دل ما فکر دی و فردا را چنو درخت کم افتد پناه مرغان را چنو امیر بباید سپاه سودا را روان شود ز ره سینه صد هزار پری چو...
غزل شمارهٔ ۲۳۴ – ز جام ساقی باقی چو خوردهای تو دلا
ز جام ساقی باقی چو خوردهای تو دلا که لحظه لحظه برآری ز عربده عللا مگر ز زهره شنیدی دلا به وقت صبوح که بزم خاص نهادم صلای عیش صلا بلا درست بلایش بنوش و دُر...
غزل شمارهٔ ۲۳۵ – مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا
مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا ترش ترش بگذشت از دریچه یار چرا سبب چه بود چه کردم که بد نمود ز من که خاطرش بگرفتست این غبار چرا ز بامداد چرا قصد خون عاشق کرد چرا...
غزل شمارهٔ ۲۳۶ – مبارکی که بود در همه عروسیها
مبارکی که بود در همه عروسیها در این عروسی ما باد ای خدا تنها مبارکی شب قدر و ماه روزه و عید مبارکی ملاقات آدم و حوا مبارکی ملاقات یوسف و یعقوب مبارکی تماشای...