غزل شمارهٔ ۲۴۳ – بگشا در بیا درآ که مبا عیش بیشما
بگشا در بیا درآ که مبا عیش بیشما به حق چشم مست تو که توی چشمه وفا سخنم بسته میشود تو یکی زلف برگشا انا و الشمس و الضحی تلف الحب و الولا انا فی العشق آیه...
غزل شمارهٔ ۲۴۴ – چه شدی گر تو همچو من شدییی عاشق ای فتا
چه شدی گر تو همچو من شدییی عاشق ای فتا همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا ز دو چشمت خیال او نشدی یک دمی نهان که دو صد نور میرسد به دو دیده از آن لقا ز...
غزل شمارهٔ ۲۴۵ – از برای صلاح مجنون را
از برای صلاح مجنون را بازخوان ای حکیم افسون را از برای علاج بیخبری درج کن در نبیذ افیون را چون نداری خلاص بیچون شو تا ببینی جمال بیچون را دل پرخون ببین تو...
غزل شمارهٔ ۲۴۶ – صد دهل میزنند در دل ما
صد دهل میزنند در دل ما بانگ آن بشنویم ما فردا پنبه در گوش و موی در چشمست غم فردا و وسوسه سودا آتش عشق زن در این پنبه همچو حلاج و همچو اهل صفا آتش و پنبه را چه...
غزل شمارهٔ ۲۴۷ – بانگ تسبیح بشنو از بالا
بانگ تسبیح بشنو از بالا پس تو هم سبح اسمه الاعلی گل و سنبل چرد دلت چون یافت مرغزاری که اخرج المرعی یعلم الجهر نقش این آهوست ناف مشکین او و مایخفی نفس آهوان او...
غزل شمارهٔ ۲۴۸ – گوش من منتظر پیام تو را
گوش من منتظر پیام تو را جان به جان جسته یک سلام تو را در دلم خون شوق میجوشد منتظر بوی جوش جام تو را ای ز شیرینی و دلاویزی دانه حاجت نبوده دام تو را کرده شاهان...