غزل شمارهٔ ۲۷۵۰ – ای جان و جهان چه میگریزی
ای جان و جهان چه میگریزی وی فخر شهان چه میگریزی ما را به چه کار میفرستی پنهان پنهان چه میگریزی چون تیر روی و بازآیی این دم ز کمان چه میگریزی باری تو هزار...
غزل شمارهٔ ۲۷۵۱ – از قصه حال ما نپرسی
از قصه حال ما نپرسی وز کشتن عاشقان نترسی ای گوهر عشق از چه بحری وی آتش عشق از چه درسی آنجا که توی کی راه یابد زان جانب چرخ و عرش و کرسی ای دل تو دلی نه دیگ آهن...
غزل شمارهٔ ۲۷۵۲ – ای دلبر بیدلان صوفی
ای دلبر بیدلان صوفی حاشا که ز جان بیوقوفی از هجر دوتا چو لام گشتیم دلتنگ ز غم چو کاف کوفی آن دم که به طوف خود بطوفی وآنگه که به خانه هم به طوفی ما را بنمای...
غزل شمارهٔ ۲۷۵۳ – ای آنک تو شاه مطربانی
ای آنک تو شاه مطربانی زان دلبرکش بگو که دانی خواهم که دو عشر ای خوش آواز از مصحف حسن او بخوانی در هر حرفیش مستمع را بگشاید چشمه معانی سینش گوید که فاستجیبوا...
غزل شمارهٔ ۲۷۵۶ – ای وصل تو اصل شادمانی
ای وصل تو اصل شادمانی کان صورتهاست وین معانی یک لحظه مبر ز بنده که نیست بی آب سفینه را روانی من مصحف باطلم ولیکن تصحیح شوم چو تو بخوانی یک یوسف بیکس است و صد...
غزل شمارهٔ ۲۷۳۳ – ای وصل تو آب زندگانی
ای وصل تو آب زندگانی تدبیر خلاص ما تو دانی از دیده برون مشو که نوری وز سینه جدا مشو که جانی آن دم که نهان شوی ز چشمم مینالد جان من نهانی من خود چه کسم که وصل...