غزل شمارهٔ ۲۲۸ – بیار آن که قرین را سوی قرین کشدا
بیار آن که قرین را سوی قرین کشدا فرشته را ز فلک جانب زمین کشدا به هر شبی چو محمد به جانب معراج براق عشق ابد را به زیر زین کشدا به پیش روح نشین زان که هر نشست...
غزل شمارهٔ ۲۲۹ – شراب داد خدا مر مرا تو را سرکا
شراب داد خدا مر مرا تو را سرکا چو قسمتست چه جنگست مر مرا و تو را شراب آن گل است و خمار حصه خار شناسد او همه را و سزا دهد به سزا شکر ز بهر دل تو ترش نخواهد شد...
غزل شمارهٔ ۲۳۰ – ز سوز شوق دل من همیزند عللا
ز سوز شوق دل من همیزند عللا که بوک دررسدش از جناب وصل صلا دلست همچو حسین و فراق همچو یزید شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا شهید گشته به ظاهر حیات گشته به...
غزل شمارهٔ ۲۲۶ – برفت یار من و یادگار ماند مرا
برفت یار من و یادگار ماند مرا رخ معصفر و چشم پرآب و وااسفا دو دیده باشد پرنم چو در ویست مقیم فرات و کوثر آب حیات جان افزا چرا رخم نکند زرگری چو متصلست به گنج...
غزل شمارهٔ ۲۲۷ – به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا
به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا که صبر نیست مرا بیتو ای عزیز بیا چه جای صبر که گر کوه قاف بود این صبر ز آفتاب جدایی چو برف گشت فنا ز دور آدم تا دور اعور دجال...
غزل شمارهٔ ۲۲۵ – بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا
بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا که حلقه حلقه نشستند و در میان حلوا هزار کاسه سر رفت سوی خوان فلک چو درفتاد از آن دیگ در دهان حلوا به شرق و غرب فتادست غلغلی شیرین...