غزل شمارهٔ ۲۱۸ – ز بهر غیرت آموخت آدم اسما را
ز بهر غیرت آموخت آدم اسما را ببافت جامع کل پردههای اجزا را برای غیر بود غیرت و چو غیر نبود چرا نمود دو تا آن یگانه یکتا را دهان پر است جهان خموش را از راز چه...
غزل شمارهٔ ۲۱۷ – چه نیکبخت کسی که خدای خواند تو را
چه نیکبخت کسی که خدای خواند تو را درآ درآ به سعادت درت گشاد خدا که برگشاید درها مفتح الابواب که نزل و منزل بخشید نحن نزلنا که دانه را بشکافد ندا کند به درخت که...
غزل شمارهٔ ۲۱۶ – روم به حجره خیاط عاشقان فردا
روم به حجره خیاط عاشقان فردا من درازقبا با هزار گز سودا ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید بدین یکی کندت جفت و زان دگر عذرا بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر زهی...
غزل شمارهٔ ۲۱۵ – من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا
من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا من از کجا غم باران و ناودان ز کجا چرا به عالم اصلی خویش وانروم دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا چو خر ندارم و خربنده نیستم...
غزل شمارهٔ ۲۱۴ – درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا
درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا نه رنج اره کشیدی نه زخمهای جفا نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی اگر مقیم بدندی چو صخره صما فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی اگر...
غزل شمارهٔ ۲۱۳ – اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا
اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا بدانک سد عظیم است در روش ناموس حدیث بیغرض است این قبول کن به صفا هزار گونه جنون از چه کرد آن مجنون...