غزل شمارهٔ ۱۶۹ رو ترش کن که همه روترشانند این جا
رو ترش کن که همه روترشانند این جا کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا لنگ رو چونک در این کوی همه لنگانند لته بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پا زعفران بر رخ خود مال...
غزل شمارهٔ ۱۶۸ ای بروییده به ناخواست به مانند گیا
ای بروییده به ناخواست به مانند گیا چون تو را نیست نمک خواه برو خواه بیا هر که را نیست نمک گرچه نماید خدمت خدمت او به حقیقت همه زرقست و ریا برو ای غصه دمی زحمت...
غزل شمارهٔ ۱۶۷ کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را
کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا دست خود بر سر رنجور بنه که چونی از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا آنک خورشید بلا بر سر او تیغ...
غزل شمارهٔ ۱۶۶ چمنی که تا قیامت گل او به بار بادا
چمنی که تا قیامت گل او به بار بادا صنمی که بر جمالش دو جهان نثار بادا ز بگاه میر خوبان به شکار میخرامد که به تیر غمزه او دل ما شکار بادا به دو چشم من ز چشمش...
غزل شمارهٔ ۱۶۵ اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا
اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا بستان ز من شرابی که قیامت است حقا چه تفرج و تماشا که رسد ز جام اول دومش نعوذبالله چه کنم صفت سوم را غم و مصلحت نمانَد همه...
غزل شمارهٔ ۱۶۴ چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا
چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا ز مقربان حضرت بشدم غریب و تنها به میان حبس ناگه قمری مرا قرین شد که فکند در دماغم هوسش هزار سودا همه کس خلاص جوید ز بلا و...