غزل شمارهٔ ۱۶۳ بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را
بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را به من آورید آخر صنم گریزپا را به ترانههای شیرین به بهانههای زرین بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوشلقا را وگر او به وعده گوید که...
غزل شمارهٔ 162 تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را ز همه خلق...
غزل شمارهٔ 161 چو فرستاد عنایت به زمین مشعلهها را
چو فرستاد عنایت به زمین مشعلهها را که بدر پرده تن را و ببین مشعلهها را تو چرا منکر نوری مگر از اصل تو کوری وگر از اصل تو دوری چه از این مشعلهها را خردا چند...
غزل شمارهٔ ۱۶۰ مفروشید کمان و زره و تیغ ، زنان را
مفروشید کمان و زره و تیغ ، زنان را که سزا نیست سلحها به جز از تیغ زنان را چه کند بنده صورت کمر عشق خدا را چه کند عورت مسکین سپر و گرز و سنان را چو میان نیست...
غزل شمارهٔ ۱۵۹ ای ز مقدارت هزاران فخر بیمقدار را
ای ز مقدارت هزاران فخر بیمقدار را داد گلزار جمالت جان شیرین خار را ای ملوکان جهان روح بر درگاه تو در سجودافتادگان و منتظر مر بار را عقل از عقلی رود هم روح...
غزل شمارهٔ ۱۵۸ امتزاج روحها در وقت صلح و جنگها
امتزاج روحها در وقت صلح و جنگها با کسی باید که روحش هست صافی صفا چون تغییر هست در جان وقت جنگ و آشتی آن نه یک روحست تنها بلک گشتستند جدا چون بخواهد دل سلام...