غزل شمارهٔ ۱۵۷ ای هوسهای دلم باری بیا رویی نما
ای هوسهای دلم باری بیا رویی نما ای مراد و حاصلم باری بیا رویی نما مشکل و شوریدهام چون زلف تو چون زلف تو ای گشاد مشکلم باری بیا رویی نما از ره و منزل مگو دیگر...
غزل شمارهٔ ۱۵۶ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا مشکل و شوریدهام چون زلف تو چون زلف تو ای گشاد مشکلم بیا بیا بیا بیا از ره منزل مگو دیگر مگو...
غزل شمارهٔ ۱۵۵ از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا
از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا او مسیح روزگار و درد چشمم بیدوا گرچه درد عشق او خود راحت جان منست خون جانم گر بریزد او بود صد خونبها عقل آواره شده دوش آمد...
غزل شمارهٔ ۱۵۴ دیده حاصل کن دلا آن گه ببین تبریز را
دیده حاصل کن دلا آن گه ببین تبریز را بیبصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف مینهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را پا نهادی بر فلک...
غزل شمارهٔ ۱۵۳ شمع دیدم گرد او پروانهها چون جمعها
شمع دیدم گرد او پروانهها چون جمعها شمع کی دیدم که گردد گرد نورش شمعها شمع را چون برفروزی اشک ریزد بر رخان او چو بفروزد رخ عاشق بریزد دمعها چون شکر گفتار...
غزل شمارهٔ ۱۵۲ دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا
دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا مست آمد با یکی جامی پر از صرف صفا جام می میریخت ره ره زانک مست مست بود خاک ره میگشت مست و پیش او میکوفت پا صد هزاران...