غزل شمارهٔ ۴۵ با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا
با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا خاصه که در گشاید و گوید «خواجه اندرآ» با لب خشک گوید او قصه چشمهی خضر بر قد مرد میبُرّد درزیِ عشقِ او قبا مست شوند...
غزل شمارهٔ ۴۴ در دو جهان لطیف و خوش، همچو امیر ما کجا
در دو جهان لطیف و خوش، همچو امیر ما کجا ابروی او گره نشد، گرچه که دید صد خطا چشم گشا و رو نگر، جرم بیار و خو نگر خوی چو آب جو نگر، جمله طراوت و صفا من ز سلام...
غزل شمارهٔ ۴۳ کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا
کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان بر صفت گل به شکر پخت و بپرورد مرا گفتم ای چرخ فلک مرد جفای...
غزل شمارهٔ ۴۲ کار تو داری صنما قدر تو باری صنما
کار تو داری صنما قدر تو باری صنما ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما دلبر بیکینه ما شمع دل سینه ما در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما ذره به ذره برِ تو...
غزل شمارهٔ ۴۱ شمع جهان دوش نَبُد نور تو در حلقه ما
شمع جهان دوش نَبُد نور تو در حلقه ما راست بگو شمع رخت دوش کجا بود؟ کجا؟ سوی دل ما بِنِگر کز هوس دیدن تو دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا دوش به هر جا که...
غزل شمارهٔ ۴۰ طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را
طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را لابهگری میکنمت راه تو زن قافله را مست و خوش و شاد توام حاملهٔ داد توام حاملهگر بار نهد جرم منه حامله را هیچ فلک دفع کند...