غزل شمارهٔ ۲۷۲۵ – مندیش از آن بت مسیحایی
مندیش از آن بت مسیحایی تا دل نشود سقیم و سودایی لاحول کن و ره سلامت گیر مندیش از آن جمال و زیبایی فرصت ز کجا که تا کنی لاحول چون نیست از او دمی شکیبایی ماهی ز...
غزل شمارهٔ ۲۷۲۶ – ای دیده ز نم زبون نگشتی
ای دیده ز نم زبون نگشتی وی دل ز فراق خون نگشتی وی عقل مگر تو سنگ جانی چون مایه صد جنون نگشتی این یک هنرت هزار ارزد کز عشق به هر فسون نگشتی لیک از تو شکایت است...
غزل شمارهٔ ۲۷۲۷ – گر وسوسه ره دهی به گوشی
گر وسوسه ره دهی به گوشی افسرده شوی بدان ز جوشی آن گرمی چشم را که داری نیش زهر است و شکل نوشی انبار نعیم را زیان چیست گر خشم گرفت کورموشی آخر چه زیان اگر بیفتد...
غزل شمارهٔ ۲۷۲۸ – باغ است و بهار و سرو عالی
باغ است و بهار و سرو عالی ما مینرویم از این حوالی بگشای نقاب و در فروبند ماییم و توی و خانه خالی امروز حریف خاص عشقیم برداشته جام لاابالی ای مطرب خوش نوای خوش...
غزل شمارهٔ ۲۷۲۹ – با این همه مهر و مهربانی
با این همه مهر و مهربانی دل میدهدت که خشم رانی وین جمله شیشه خانهها را درهم شکنی به لن ترانی در زلزله است دار دنیا کز خانه تو رخت میکشانی نالان تو صد هزار...
غزل شمارهٔ ۲۷۳۰ – آورد خبر شکرستانی
آورد خبر شکرستانی کز مصر رسید کاروانی صد اشتر جمله شکر و قند یا رب چه لطیف ارمغانی در نیم شبی رسید شمعی در قالب مرده رفت جانی گفتم که بگو سخن گشاده گفتا که...