غزل شمارهٔ ۲۷۱۴ – چو اسم شمس دین اسما تو دیدی
چو اسم شمس دین اسما تو دیدی خلاصه او است در اشیاء تو دیدی چه دارد عقلها پیشش ز دانش برابر با سری کش پا تو دیدی منورتر به هر دو کون ای دل ز حلقه خاص او هیجا تو...
غزل شمارهٔ ۲۷۱۵ – مرا اندر جگر بنشست خاری
مرا اندر جگر بنشست خاری بحمدالله ز باغ او است باری یکی اقبال زفتی یافت جانم وگرچه شد تنم در عشق زاری کناری نیست این اقبال ما را چو بگرفتم چنین مه در کناری بگیر...
غزل شمارهٔ ۲۷۱۶ – بگفتم با دلم آخر قراری
بگفتم با دلم آخر قراری ز آتشهای او آخر فراری تو را میگویم و تو از سر طنز اشارت میکنی خندان که آری منم از دست تو بیدست و پایی تو در کوی مهی شکرعذاری دلم...
غزل شمارهٔ ۲۷۱۷ – تو جانا بیوصالش در چه کاری
تو جانا بیوصالش در چه کاری به دست خویش بیوصلش چه داری همه لافت که زاریها کنم من به نزد او نیرزد خاک زاری اگر سنگت ببیند بر تو گرید که از وصل چه کس گشتی تو...
غزل شمارهٔ ۲۷۱۸ – بیا ای آنک سلطان جمالی
بیا ای آنک سلطان جمالی کمالات کمالان را کمالی خیالی را امین خلق کردی چنانک وهمشان شد که خیالی خیالت شحنه شهر فراق است تو زان پاکی تو سلطان وصالی تو خورشیدی و...
غزل شمارهٔ ۲۷۲۱ – نه آتشهای ما را ترجمانی
نه آتشهای ما را ترجمانی نه اسرار دل ما را زبانی نه محرم درد ما را هیچ آهی نه همدم آه ما را هیچ جانی نه آن گوهر که از دریا برآمد نه آن دریا که آرامد زمانی نه...