غزل شمارهٔ ۲۶۹۷ – بدید این دل درون دل بهاری
بدید این دل درون دل بهاری سحرگه دید طرفه مرغزاری در او آرامگاه جان عاشق در او بوس و کنار بیکناری که فردوسش غلام آن گلستان بهشت از سبزه زارش شرمساری به هر جانب...
غزل شمارهٔ ۲۶۹۸ – خداوندا زکات شهریاری
خداوندا زکات شهریاری ز من مگذر شتاب ار مهر داری هلا آهستهتر ای برق سوزان که شد چشمم ز تو ابر بهاری نمیتاند نظر کاندر رکابت رسد در گرد مرکب از نزاری عنان درکش...
غزل شمارهٔ ۲۶۹۹ – ندارد مجلس ما بیتو نوری
ندارد مجلس ما بیتو نوری که مجلس بیتو باشد همچو گوری بیایی یا بدان سومان بخوانی ز فضلت این کرامت نیست دوری خلایق همچو کشت و تو بهاری به تو یابد شقایقشان ظهوری...
غزل شمارهٔ ۲۷۰۰ – ز هر چیزی ملول است آن فضولی
ز هر چیزی ملول است آن فضولی ملولش کن خدایا از ملولی به قاصد تا بیاشوبد بجنگد بدو گفتم ملولی هست گولی بخورد آن بازی من خشمگین شد مرا گفتا خمش دیوانه لولی نگوید...
غزل شمارهٔ ۲۷۰۱ – مرا هر لحظه قربان است جانی
مرا هر لحظه قربان است جانی تو را هر لحظه در بنده گمانی دو چشم تو بیان حال من بس که روشنتر از این نبود بیانی جهان چون نی هزاران ناله دارد که یک نی دید از...
غزل شمارهٔ ۲۷۰۲ – مگیر ای ساقی از مستان کرانی
مگیر ای ساقی از مستان کرانی که کم یابی گرانی بیگرانی بیا ای سرو گلرخ سوی گلشن که به از سرو نبود سایه بانی چو نور از ناودان چشم ریزد یقین بیبام نبود ناودانی...