غزل شمارهٔ ۲۶۸۴ – شنودم من که چاکر را ستودی
شنودم من که چاکر را ستودی کی باشم من تو لطف خود نمودی تو کان لعل و جان کهربایی به رحمت برگ کاهی را ربودی یکی آهن بدم بیقدر و قیمت توام آیینه ای کردی زدودی ز...
غزل شمارهٔ ۲۶۸۵ – دگرباره شه ساقی رسیدی
دگرباره شه ساقی رسیدی مرا در حلقه مستان کشیدی دگرباره شکستی توبهها را به جامی پردهها را بردریدی دگربار ای خیال فتنه انگیز چو می بر مغز مستان بردویدی بیا ای...
غزل شمارهٔ ۲۶۸۶ – اگر یار مرا از من برآری
اگر یار مرا از من برآری من او گشتم بگو با او چه داری میان ما چو تو مویی نبینی تو مانی در میان شرمساری ببین عیب ار چه عاشق گشت رسوا نباشد عار گر بحری است عاری...
غزل شمارهٔ ۲۶۸۷ – صلا ای صوفیان کامروز باری
صلا ای صوفیان کامروز باری سماع است و وصال و عیش آری بکن ای موسی جان خلع نعلین که اندر گلشن جان نیست خاری کبوترها سراسر باز گردند که افتاد این شکاران را شکاری...
غزل شمارهٔ ۲۶۸۸ – صلا ای صوفیان کامروز باری
صلا ای صوفیان کامروز باری سماع است و شراب و عیش آری صلا که ساعتی دیگر نیابی ز مشرق تا به مغرب هوشیاری چنان در بحر مستی غرق گردند که دل در عشق خوبی خوش عذاری از...
غزل شمارهٔ ۲۶۸۹ – منم غرقه درون جوی باری
منم غرقه درون جوی باری نهانم میخلد در آب خاری اگر چه خار را من مینبینم نیم خالی ز زخم خار باری ندانم تا چه خار است اندر این جوی که خالی نیست جان از خارخاری...