غزل شمارهٔ ۲۶۵۲ – نگارا تو در اندیشه درازی
نگارا تو در اندیشه درازی بیاوردی که با یاران نسازی نه عاشق بر سر آتش نشیند مگر که عاشقی باشد مجازی به من بنگر که بودم پیش از این عشق ز عالم فارغ اندر بینیازی...
غزل شمارهٔ ۲۶۵۳ – گر این سلطان ما را بنده باشی
گر این سلطان ما را بنده باشی همه گریند و تو در خنده باشی وگر غم پر شود اطراف عالم تو شاد و خرم و فرخنده باشی وگر چرخ و زمین از هم بدرد ورای هر دو جانی زنده...
غزل شمارهٔ ۲۶۶۵ – صلا ای صوفیان کامروز باری
صلا ای صوفیان کامروز باری سماع است و نشاط و عیش آری صلا کز شش جهت درها گشادهست ز قعر بحر پیدا شد غباری صلا کاین مغزها امروز پر شد ز بوی وصل جانی جان سپاری صلا...
غزل شمارهٔ ۲۶۳۹ – برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری
برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری بگشای کنار آمد آن یار کناری برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین رستند و گذشتند ز دمهای شماری آن رفت که اقبال بخارید سر ما ای دل سر...
غزل شمارهٔ ۲۶۴۰ – مگریز ز آتش که چنین خام بمانی
مگریز ز آتش که چنین خام بمانی گر بجهی از این حلقه در آن دام بمانی مگریز ز یاران تو چو باران و مکش سر گر سر کشی سرگشته ایام بمانی با دوست وفا کن که وفا وام الست...
غزل شمارهٔ ۲۶۴۳ – ای شاه تو ترکی عجمی وار چرایی
ای شاه تو ترکی عجمی وار چرایی تو جان و جهانی تو و بیمار چرایی گلزار چو رنگ از صدقات تو ببردند گلزار بده زان رخ و پرخار چرایی الحق تو نگفتی و دم باده او گفت ای...