غزل شمارهٔ ۲۶۴۴ – یک روز مرا بر لب خود میر نکردی
یک روز مرا بر لب خود میر نکردی وز لعل لبت جامگی تقریر نکردی زان شب که سر زلف تو در خواب بدیدم حیران و پریشانم و تعبیر نکردی یک عالم و عاقل به جهان نیست که او...
غزل شمارهٔ ۲۶۴۵ – بخوردم از کف دلبر شرابی
بخوردم از کف دلبر شرابی شدم معمور و در صورت خرابی گزیدم آتش پنهان پنهان کز او اندر رخم پیداست تابی هزاران نکته در عالم بگفتم ز عشق و هیچ نشنیدم جوابی گهی سوزد...
غزل شمارهٔ ۲۶۴۶ – چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی
چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی برآری کار محتاجان نخسبی تو نور خاطر این شب روانی برای خاطر ایشان نخسبی شبی بر گرد محبوسان گردون بگردی ای مه تابان نخسبی جهان کشتی...
غزل شمارهٔ ۲۶۴۹ – منم فانی و غرقه در ثبوتی
منم فانی و غرقه در ثبوتی به دریاهای حی لایموتی مگر من یوسفم در قعر چاهی مگر من یونسم در بطن حوتی وجود ظاهرم تا چند بینی که اطلسهاست اندر برگ توتی فقیرم من...
غزل شمارهٔ ۲۶۵۰ – تو آن ماهی که در گردون نگنجی
تو آن ماهی که در گردون نگنجی تو آن آبی که در جیحون نگنجی تو آن دُرّی که از دریا فزونی تو آن کوهی که در هامون نگنجی چه خوانم من فسون ای شاه پریان که تو در شیشه...
غزل شمارهٔ ۲۶۵۱ – کریما تو گلی یا جمله قندی
کریما تو گلی یا جمله قندی که چون بینی مرا چون گل بخندی عزیزا تو به بستان آن درختی که چون دیدم تو را بیخم بکندی چه کم گردد ز جاهت گر بپرسی که چونی در فراقم...