غزل شمارهٔ ۳۱۷۱ – خشم مرو خواجه! پشیمان شوی
خشم مرو خواجه! پشیمان شوی جمع نشین، ورنه پریشان شوی طیره مشو خیره مرو زین چمن ورنه چو جغدان سوی ویران شوی گر بگریزی ز خراجات شهر بارکش غول بیابان شوی گر تو ز...
غزل شمارهٔ ۳۱۷۳ – باده ده، ای ساقی هر متقی
باده ده، ای ساقی هر متقی بادهٔ شاهنشهی راوقی جام سخن بخش که از تف او گردد دیوار سیه منطقی بردر و بشکن غم و اندیشه را حاکم و سلطان و شه مطلقی چون بگریزی نرسد در...
غزل شمارهٔ ۳۱۷۴ – صد دل و صد جان بدمی دادمی
صد دل و صد جان بدمی دادمی وز جهت دادن جان شادمی ور تن من خاک بدی این نفس جمله گل و عشق و هوس زادمی از جهت کشت غمش آبمی وز جهت خرمن او بادمی گر ندمیدی غم او در...
غزل شمارهٔ ۳۱۷۵ – کار به پیری و جوانیستی
کار به پیری و جوانیستی پیر بمردی و جوان زیستی بانگ خر نفست اگر کم شدی دعوت عقل تو مسیحیستی گر نبدی خندهٔ صبح کذوب هیچ دلی زار بنگریستی گر بت جان روی نمودی به...
غزل شمارهٔ ۳۱۷۶ – کردم با کان گهر آشتی
کردم با کان گهر آشتی کردم با قرص قمر آشتی خمرهٔ سرکه ز شکر صلح خواست شکر که پذرفت شکر آشتی آشتی و جنگ ز جذبهٔ حق است نیست زدم، هست ز سر آشتی رفت مسیحا به فلک...
غزل شمارهٔ ۳۱۴۳ – مستی و عاشقانه میگویی
مستی و عاشقانه میگویی تو غریبی و یا از این کویی پیش آن چشمهای جادوی تو چون نباشد حرام جادویی پیش رویت چو قرص مه خجلست به چه رو کرد زهره بیرویی عاشقان را چه...