غزل شمارهٔ ۳۱۵۰ – من مرید توَم مراد توی
من مرید توَم مراد توی من غلامم چو کیقباد توی دل مرید تو و تو را خواهد کاین در بسته را گشاد توی خاک پای توام ولی امروز گردم اندر هوا که باد توی زهد من می جهاد...
غزل شمارهٔ ۳۱۵۱ – چند اندر میان غوغایی
چند اندر میان غوغایی خوی کن پاره پاره تنهایی خلوتی را لطیف سوداییست رو بپرسش که در چه سودایی خلوت آن است در پناه کسی خوش بخسپی و خوش بیاسایی زیر سایه درخت بخت...
غزل شمارهٔ ۳۱۵۲ – گرچه تو نیم شب رسیدستی
گرچه تو نیم شب رسیدستی صبح عشاق را کلیدستی ناپدیدی چو جان در این عالم در جهان دلم پدیدستی همه شب جان تو را شود قربان ز آن که تو بامداد عیدستی ز آدمی چون پری...
غزل شمارهٔ ۳۱۵۳ – ز اول بامداد سر مستی
ز اول بامداد سر مستی ورنه دستار کژ چرا بستی؟! به خدا دوش تا سحر همه شب باده بیصرفه، صرف خوردستی در رخ و رنگ و چشم تو پیداست که ازان بازی و ازان دستی نانچ...
غزل شمارهٔ ۳۱۵۴ – ز اول بامداد سرمستی
ز اول بامداد سرمستی ور نه دستار کژ چرا بستی سخت مستست چشم تو امروز دوش گویی که صرف خوردستی جان مایی و شمع مجلس ما السلام علیک خوش هستی باده خوردی و بر فلک رفتی...
غزل شمارهٔ ۳۱۵۵ – در غم یار یار بایستی
در غم یار یار بایستی یا غمم را کنار بایستی به یکی غم چو جان نخواهم داد یک چه باشد هزار بایستی دشمن شادکام بسیارند دوستی غمگسار بایستی در فراقند زین سفر یاران...