غزل شمارهٔ ۳۱۵۷ – آنکه چون ابر خواند کف ترا
آنکه چون ابر خواند کف ترا کرد بیداد بر خردمندی او همیگرید و همیبخشد تو همیبخشی و همیخندی همچو یوسف گناه تو خوبیست جرم تو دانش است و خرسندی او چو سرکهست و...
غزل شمارهٔ ۳۱۵۸ – رو، مسلم تراست بیکاری
رو، مسلم تراست بیکاری چونک اندر عنایت یاری نقش را کار نیست پیش قلم آن قلم را چه حاجت از یاری؟ همچو بت باش پیش آن بتگر که همه نقش و رنگ ازو داری گر بپرسد، چه...
غزل شمارهٔ ۳۱۶۰ – جان جانی و جان صد جانی
جان جانی و جان صد جانی میزنی نعرههای پنهانی هر کی کر نیست بشنود وصفت نعل معکوس و خفیه میرانی غیر احمق به فهم این نرسد عارت آید از این لت انبانی سد پیش و پس...
غزل شمارهٔ ۳۱۲۵ – بتا گر مرا تو ببینی ندانی
بتا گر مرا تو ببینی ندانی به جان لاله زارم به رخ زعفرانی بدادم به تو دل مرا تو به از دل سپارم به تو جان که جان را تو جانی هزاران نشان بد ز آه و ز اشکم کنون رفت...
غزل شمارهٔ ۳۱۲۶ – گل سرخ دیدم شدم زعفرانی
گل سرخ دیدم شدم زعفرانی یکی لعل دیدم شدم زر کانی دلم چون ستاره شبی در نظاره به هر برج میشد به چرخ معانی چو در برج عشاق پا درنهاد او سری کرد ماهی ز افلاک جانی...
غزل شمارهٔ ۳۱۲۷ – عجیبالعجایب توی در کیایی
عجیبالعجایب توی در کیایی نما روی خود، گر عجب مینمایی توی محرمِ دل، توی همدمِ دل بهجز تو که داند رهِ دلگشایی؟ تو دانی که دل در کجاها فتادست اگر دل نداند تو...