غزل شمارهٔ ۳۱۳۷ – سلطان منی سلطان منی
سلطان منی سلطان منی و اندر دل و جان ایمان منی در من بدمی من زنده شوم یک جان چه بود صد جان منی نان بیتو مرا زهرست نه نان هم آب منی هم نان منی زهر از تو مرا...
غزل شمارهٔ ۳۱۳۸ – آن به که مرا تمکین نکنی
آن به که مرا تمکین نکنی تا همچو خودم گرگین نکنی بر روی منه تو دست مرا تا مست مرا غمگین نکنی تو رنگرزی، تو نیلپزی هان کینه را، زنگین نکنی ای خواجه، بهل، فتراک...
غزل شمارهٔ ۳۱۳۹ – صنما خرگه توم که بسازی و برکنی
صنما خرگه توم که بسازی و برکنی قلمیام به دست تو که تراشی و بشکنی منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی و گهی بر فراز کوه برآری و برزنی منم آن ذره هوا که در این نور...
غزل شمارهٔ ۳۱۴۰ – صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری
صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری قمرا میرسد تو را که به خورشید بنگری همه عالم چو جان شود همگی گلستان شود شکم خاک کان شود چو تو بر خاک بگذری تن من همچو رشته...
غزل شمارهٔ ۳۱۴۱ – ای خجل از تو شکر و آزادی
ای خجل از تو شکر و آزادی لایق آن وصال کو شادی عشق را بین که صد دهان بگشاد چون تو چشمان عشق بگشادی ای دلا گرد حوض میگشتی دیدی آخر که هم درافتادی ز آب و آتش چو...
غزل شمارهٔ ۳۱۴۲ – حکم نو کن که شاه دورانی
حکم نو کن که شاه دورانی سکه تازه زن که سلطانی حکم مطلق تو راست در عالم حاکمان قالباند و تو جانی آن چه شاهان به خواب میجستند چون مسلم شدت به آسانی همه مرغان...