غزل شمارهٔ ۳۱۷۷ – آدمیی، آدمیی، آدمی
آدمیی، آدمیی، آدمی بسته دمی، زانک نهٔ آن دمی آدمیی را همه در خود بسوز آن دمیی باش اگر محرمی کم زد آن ماه نو و بدر شد تا نزنی کم، نرهی از کمی میبرمی از بد و...
غزل شمارهٔ ۳۱۷۸ – در دل من پردهٔ نو میزنی
در دل من پردهٔ نو میزنی ای دل و ای دیده و ای روشنی پرده توی وز پس پرده توی هر نفسی شکل دگر میکنی پرده چنان زن که بهر زخمهٔ پردهٔ غفلت ز نظر برکنی شب منم و...
غزل شمارهٔ ۳۱۷۹ – این طریق دارهم یا سندی و سیدی
این طریق دارهم یا سندی و سیدی اهد الی وصالهم، ذبت منالتباعد ای که به قصد نیمشب بسته نقاب آمدی آن همه حسن و نیکوی نست مناسب بدی یافئتی فدیتکم فی امل اتیتکم قد...
غزل شمارهٔ ۳۱۸۰ – اخلائی! اخلائی! صفونی عند مولایی
اخلائی! اخلائی! صفونی عند مولایی و قولوا ان ادوایی قد استولت لافنایی اخلایی اخلایی، مرا جانیست سودایی چو طوفان بر سرم بارد، غم و سودا ز بالایی و قولوا: « ایها...
غزل شمارهٔ ۳۱۸۱ – ما انصف ندمانی، لو انکر ادمانی
ما انصف ندمانی، لو انکر ادمانی فالقهوة من شرطی، لاالتوبة من شانی ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی آن جام سفالین کو؟ وان راوق ریحانی لو تمزجها بالدم، من ادمع...
غزل شمارهٔ ۳۱۸۲ – بغداد همانست که دیدی و شنیدی
بغداد همانست که دیدی و شنیدی رو دلبر نوجوی، چو دربند قدیدی؟! زین دیک جهان یک دو سه کفگیر بخوردی باقی، همه دیک آن مزه دارد که چشیدی الله مراد لی والله مریدی...