غزل شمارهٔ ۳۱۰۲ – برست جان و دلم از خودی و از هستی
برست جان و دلم از خودی و از هستی شدست خاص شهنشاه روح در مستی زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه زهی بلند که جان گشت در چنین پستی درست گشت مرا آنچ میندانستم چو...
غزل شمارهٔ ۳۱۰۷ – میان تیرگی خواب و نور بیداری
میان تیرگی خواب و نور بیداری چنان نمود مرا دوش در شب تاری که خوب طلعتی از ساکنان حضرت قدس که جمله محض خرد بود و نور هشیاری تنش چو روی مقدس بری ز کسوت جسم چو...
غزل شمارهٔ ۳۱۰۸ – به دست هجر تو زارم تو نیز میدانی
به دست هجر تو زارم تو نیز میدانی طمع به وصل تو دارم، تو نیز میدانی چو در دل آمد عشق تو و قرار گرفت نماند صبر و قرارم، تو نیز میدانی نهفته شد گل و بلبل پرید...
غزل شمارهٔ ۳۱۰۹ – کالی تیشبی آپانسو، ای افندی چلبی
کالی تیشبی آپانسو، ای افندی چلبی نیمشب بر بام مایی، تا کرمی طلبی گه سیهپوش و عصا، که منم کالویروس گه عمامه و نیزهٔ که غریبم عربی هرچه هستی ای امیر، سخت مستی...
غزل شمارهٔ ۳۱۱۰ – جان جان مایی، خوشتر از حلوایی
جان جان مایی، خوشتر از حلوایی چرخ را پر کردی زینت و زیبایی دایهٔ هستیها، چشمهٔ مستیها سرده مستانی، و افت سرهایی باغ و گنج خاکی، مشعلهٔ افلاکی از طوافت کیوان...
غزل شمارهٔ ۳۱۱۱ – تو چنین نبودی تو چنین چرایی
تو چنین نبودی تو چنین چرایی چه کنی خصومت چو از آن مایی دل و جان غلامت چو رسد سلامت تو دو صد چنین را صنما سزایی تو قمرعذاری تو دل بهاری تو ملک نژادی تو ملک...