غزل شمارهٔ ۳۱۱۲ – تو خدای خویی تو صفات هویی
تو خدای خویی تو صفات هویی تو یکی نباشی تو هزارتویی به یکی عنایت به یکی کفایت ز غم و جنایت همه را بشویی همه یاوه گشته همه قبله هشته چه غمست کآخر همه را بجویی...
غزل شمارهٔ ۳۱۱۳ – نه ز عاقلانم که ز من بگیری
نه ز عاقلانم که ز من بگیری خردم تو بردی، چه ز من بگیری؟! نخرم فلک را، بدو حسبه والله من اگر حقیرم، نکنم حقیری چو گشاده دستم، چو ز باده مستم بده ای برادر قدح...
غزل شمارهٔ ۳۱۱۴ – عشق تو خواند مرا کز من چه میگذری
عشق تو خواند مرا کز من چه میگذری نیکو نگر که منم آن را که مینگری من نزل و منزل تو من بردهام دل تو که جان ز من ببری والله که جان نبری این شمع و خانه منم این...
غزل شمارهٔ ۳۱۱۵ – در لطف اگر بروی شاه همه چمنی
در لطف اگر بروی شاه همه چمنی در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی دانی که بر گل تو بلبل چه ناله کند املی الهوی اسقا یوم النوی بدنی عقل از تو تازه بود جان از تو زنده...
غزل شمارهٔ ۳۱۱۶ – دلا گر مرا تو ببینی ندانی
دلا گر مرا تو ببینی ندانی به جان آتشینم به رخ زعفرانی دل از دل بکندم که تا دل تو باشی ز جان هم بریدم که جان را تو جانی ز خون بر رخ من بدیدی نشانها کنون رفت...
غزل شمارهٔ ۳۱۱۷ – پذیرفت این دل ز عشقت خرابی
پذیرفت این دل ز عشقت خرابی درآ در خرابی چو تو آفتابی چه گویی دلم را که از من نترسی ز دریا نترسد چنین مرغ آبی منم دل سپرده برانداز پرده که عمریست ای جان که اندر...