غزل شمارهٔ ۳۰۹۸ – ترش ترش بنشستی بهانه دربستی
ترش ترش بنشستی بهانه دربستی که ندهم آبت زیرا که کوزه بشکستی هزار کوزه زرین به جای آن بدهم مگیر سخت مرا ز آنچ رفت در مستی تو را که آب حیاتی چه کم شود کوزه چه...
غزل شمارهٔ ۳۱۰۳ – پدید گشت یکی آهوی در این وادی
پدید گشت یکی آهوی در این وادی به چشم آتش افکند در همه نادی همه سوار و پیاده طلب درافتادند بجهد و جد نه چون تو که سست افتادی چو یک دو حمله دویدند ناپدید شد او...
غزل شمارهٔ ۳۱۰۴ – طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود که تا به واسطه آن دلی به دست آری هزار بار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق...
غزل شمارهٔ ۳۱۰۵ – ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی
ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی نهاده جام چو خورشید بر کف دستی ز نوبهار رخش این جهان گلستانی به پیش قامت زیباش آسمان پستی فروگرفت مرا مست وار و میگفتم بجستمی من...
غزل شمارهٔ ۳۱۰۶ – فرست بادهٔ جان را به رسم دلداری
فرست بادهٔ جان را به رسم دلداری بدان نشان که مرا بینشان همیداری بدان نشان که به هر شب چو ماه میتابی ز ابر دل قطرات حیات میباری چه قطرههاست که از حرف عشق...
غزل شمارهٔ ۳۰۶۷ – تو در عقیله ترتیب کفش و دستاری
تو در عقیله ترتیب کفش و دستاری چگونه رطل گران خوار را به دست آری به جان من به خرابات آی یک لحظه تو نیز آدمیی مردمی و جان داری بیا و خرقه گرو کن به می فروش الست...