غزل شمارهٔ ۳۰۷۲ – به من نگر که به جز من به هر کی درنگری
به من نگر که به جز من به هر کی درنگری یقین شود که ز عشق خدای بیخبری بدان رخی بنگر که کو نمک ز حق دارد بود که ناگه از آن رخ تو دولتی ببری تو را چو عقل پدر...
غزل شمارهٔ ۳۰۷۳ – بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری
بیا بیا که پشیمان شوی از این دوری بیا به دعوت شیرین ما چه میشوری حیات موج زنان گشته اندر این مجلس خدای ناصر و هر سو شراب منصوری به دست طره خوبان به جای دسته...
غزل شمارهٔ ۳۰۷۴ – مسلم آمد یار مرا دل افروزی
مسلم آمد یار مرا دل افروزی چه عشق داد مرا فضل حق زهی روزی اگر سرم برود گو برو مرا سر اوست رهیدم از کله و از سر و کله دوزی دهان به گوش من آورد و گفت در گوشم یکی...
غزل شمارهٔ ۳۰۷۵ – بیا بیا که تو از نادرات ایامی
بیا بیا که تو از نادرات ایامی برادری پدری مادری دلارامی به نام خوب تو مرده ز گور برخیزد گزاف نیست برادر چنین نکونامی تو فضل و رحمت حقی که هر که در تو گریخت...
غزل شمارهٔ ۳۰۷۶ – بلندتر شدهست آفتاب انسانی
بلندتر شدهست آفتاب انسانی زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی جهان ز نور تو ناچیز شد، چه چیزی تو؟ طلسم دلبرییی یا تو گنج جانانی؟ زهی قلم که تو را نقش کرد در...
غزل شمارهٔ ۳۰۷۷ – ایا مربی جان از صداع جان چونی
ایا مربی جان از صداع جان چونی ایا ببرده دل از جمله دلبران چونی ز زحمت شب ما و ز نالههای صبوح که میرسد به تو ای ماه مهربان چونی ایا کسی که نخفت و نخفت چشم...