غزل شمارهٔ ۳۰۵۹ – چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی
چه باک دارد عاشق ز ننگ و بدنامی که عشق سلطنت است و کمال و خودکامی پلنگ عشق چه ترسد ز رنگ و بوی جهان نهنگ فقر چه ترسد ز دوزخ آشامی چگونه باشد عاشق ز مستی آن می...
غزل شمارهٔ ۳۰۶۰ – نهان شدند معانی ز یار بیمعنی
نهان شدند معانی ز یار بیمعنی کجا روم که نروید به پیش من دیوی ؟ کی دید خربزه زاری لطیف بی سر خر ؟ که من بجستم عمری ندیدهام باری بگو به نفس مصور مکن چنین صورت...
غزل شمارهٔ ۳۰۶۱ – اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلی چرا غزای...
غزل شمارهٔ ۳۰۶۲ – اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی
اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی وگر شراب نداری چرا خبر نکنی وگر سه چار قدح از مسیح جان خوردی ز آسمان چهارم چرا گذر نکنی از آن کسی که تو مستی چرا جدا باشی وز آن...
غزل شمارهٔ ۳۰۶۳ – به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی
به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی کلید حاجت خلقان بدان شدهست دعا که جان جان دعایی و نور آمینی دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند...
غزل شمارهٔ ۳۰۶۴ – ز بامداد دلم میپرد به سودایی
ز بامداد دلم میپرد به سودایی چو وام دار مرا میکند تقاضایی عجب به خواب چه دیدهست دوش این دل من که هست در سرم امروز شور و صفرایی ولی دلم چه کند چون موکلان قضا...