غزل شمارهٔ ۳۰۶۵ – شدم به سوی چه آب همچو سقایی
شدم به سوی چه آب همچو سقایی برآمد از تک چه یوسفی معلایی سبک به دامن پیراهنش زدم من دست ز بوی پیرهنش دیده گشت بینایی به چاه در نظری کردم از تعجب من چه از ملاحت...
غزل شمارهٔ ۳۰۶۶ – رسید ترکم با چهرههای گل وردی
رسید ترکم با چهرههای گل وردی بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی بگفتمش که یکی نامهای به دست صبا بدادمی عجب آورد گفت گستردی بگفتمش که چرا بیگه آمدی ای دوست...
غزل شمارهٔ ۳۰۶۸ – فرست باده جان را به رسم دلداری
فرست باده جان را به رسم دلداری بدان نشان که مرا بینشان همیداری بدان نشان که همه شب چو ماه میتابی درون روزن دلها برای بیداری بدان نشان که دمم دادهای از می...
غزل شمارهٔ ۳۰۶۹ – نگاهبان دو دیدهست چشم دلداری
نگاهبان دو دیدهست چشم دلداری نگاه دار نظر از رخ دگر یاری وگر نه به سینه درآید به غیر آن دلبر بگو برو که همیترسم از جگرخواری هلا مباد که چشمش به چشم تو نگرد...
غزل شمارهٔ ۳۰۷۰ – اگر به خشم شود چرخ هفتم از تو بری
اگر به خشم شود چرخ هفتم از تو بری به جان من که نترسی و هیچ غم نخوری اگر دلت به بلا و غمش مشرح نیست یقین بدانک تو در عشق شاه مختصری ز رنج گنج بترس و ز رنج هر کس...
غزل شمارهٔ ۳۰۷۱ – دلا همای وصالی بپر چرا نپری
دلا همای وصالی بپر چرا نپری تو را کسی نشناسد نه آدمی نه پری تو دلبری نه دلی لیک به هر حیله و مکر به شکل دل شدهای تا هزار دل ببری دمی به خاک درآمیزی از وفا و...