غزل شمارهٔ ۳۰۴۶ – چو صبحدم خندیدی در بلا بندیدی
چو صبحدم خندیدی در بلا بندیدی چو صیقلی غمها را ز آینه رندیدی چه جامهها دردادی چه خرقهها دزدیدی چه گوشها بگرفتی به عیش دان بکشیدی چه شعلهها برکردی چه...
غزل شمارهٔ ۳۰۴۷ – به جان تو ای طایی که سوی ما بازآیی
به جان تو ای طایی که سوی ما بازآیی تو هر چه میفرمایی همه شکر میخایی برآ به بام ای خوش خو به بام ما آور رو دو سه قدم نه این سو رضای این مستان جو اگر ملولی...
غزل شمارهٔ ۳۰۴۸ – تو آسمان منی من زمین به حیرانی
تو آسمان منی من زمین به حیرانی که دم به دم ز دل من چه چیز رویانی زمین خشک لبم من ببار آب کرم زمین ز آب تو باید گل و گلستانی زمین چه داند کاندر دلش چه کاشتهای...
غزل شمارهٔ ۳۰۴۹ – ربود عقل و دلم را جمال آن عربی
ربود عقل و دلم را جمال آن عربی درون غمزه مستش هزار بوالعجبی هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه کنون چو مست و خرابم صلای بیادبی مُسَبِّب سبب این جا در سبب بربست...
غزل شمارهٔ ۳۰۵۰ – خدایگان جمال و خلاصه خوبی
خدایگان جمال و خلاصه خوبی به جان و عقل درآمد به رسم گل کوبی بیا بیا که حیات و نجات خلق توی بیا بیا که تو چشم و چراغ یعقوبی قدم بنه تو بر آب و گلم که از قدمت ز...
غزل شمارهٔ ۳۰۵۱ – به عاقبت بپریدی و در نهان رفتی
به عاقبت بپریدی و در نهان رفتی عجب عجب به کدامین ره از جهان رفتی بسی زدی پر و بال و قفس دراشکستی هوا گرفتی و سوی جهان جان رفتی تو باز خاص بدی در وثاق پیرزنی چو...