غزل شمارهٔ ۳۰۵۲ – چه باده بود که در دور از بگه دادی
چه باده بود که در دور از بگه دادی که میشکافد دور زمانه از شادی نبود باده به جان تو راست گو که چه بود بهانه راست مکن کژ مگو به استادی چه راست میطلبی ای دل...
غزل شمارهٔ ۳۰۵۳ – ز قیل و قال تو گر خلق بو نبردندی
ز قیل و قال تو گر خلق بو نبردندی ز حسرت و ز فراقت همه بمردندی ز جان خویش اگر بوی تو نیابندی چو استخوان دل و جان را به سگ سپردندی اگر نه پرتو لطفت بر آب...
غزل شمارهٔ ۳۰۵۴ – منم که کار ندارم به غیر بیکاری
منم که کار ندارم به غیر بیکاری دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری فروگذاشتهای شست دل در این دریا نه...
غزل شمارهٔ ۳۰۵۵ – بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر که نیست نقد تو را پیش غیر بازاری تو همچو وادی خشکی و ما چو...
غزل شمارهٔ ۳۰۲۹ – آه که دلم برد غمزههای نگاری
آه که دلم برد غمزههای نگاری شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه درد و غم چون تو یار و دلبر باری از پی این عشق اشکهاست روانه خوب شهی آمد...
غزل شمارهٔ ۳۰۳۰ – سلمک الله نیست مثل تو یاری
سلمک الله نیست مثل تو یاری نیست نکوتر ز بندگی تو کاری ای دل گفتی که یار غار منست او هیچ نگنجد چنین محیط به غاری عاشق او خرد نیست زانک نخسبد بر سر آن گنج غیب هر...